نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم که
زندگی را باید با لذت خورد
که ضربههای روی سر را باید آرام بوسید
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد
یک روزی که خوشحال تر بودم
میآیم و مینویسم که
این نیز بگذرد...
مثل همیشه که همه چیز گذشته است و
آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است
یک روزی که خوشحال تر بودم..
یک نقاشی از پاییز میگذارم , که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی پاییز هم میشود , رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر..
یک روزی که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا میکنم
تا روزهایی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان
و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمیدهد
و هیچ آسیاب آرامیبی طوفان...
| مهدی اخوان ثالث |
سفر از کوچه دنیا....